مردم این
شهر تو را فراموش کرده اند، تو را از یادها برده اند، من هم تو را فراموش کرده ام!
اکنون در
این بیابان غربت گرفتار شده ام، هیچ کس نیست تا به فریادم برسد، من چه باید بکنم؟ کجا
بروم؟
تو که می
دانی من هیچ پناهی ندارم، از مردم شهر فراری شده ام، آخر در شهر، کسی به فکر تو نیست،
من در جستجوی
تو هستم.
درست از
تو دور مانده ام، اما هنوز در قلب من، عشق تو شعله می کشد.
تو خود می
دانی که من دوستت دارم، می دانی که عشق تو را با همه دنیا عوض نمی کنم.
می دانم که این دنیا، هیچ وفا ندارد، باور کرده ام......
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0